میخواستم در میان این دنیای سرد گرم باشم ، میخواستم آرام باشم میشد برای من باشی ، میشد خدا داشته باشم میشد دین دار باشم ولی شانه ام خم شد ، خم شد از این همه درد ، شانه ام را به کدامین دیوار تکیه دهم که کسی زیر پایم را خالی نکند ، به زمین خوردنم نخندد ای ساده دلها ما همیشه زیر پای دنیا لگدمال شدیم بی آنکه گناهی جز دوست داشتن داشته باشیم ، دیوار شانه ام را نگه دار ، درد دارم عجیب ، له شدم عجیب ، آی آدم ها دستانم خالی است ، سنگم نزنید ، من سنگسار شده ی همین کوچه تنهائیم که تا دیروز در آن پرسه میزدید .
ساده بودم ، روانه ی کوچه تنهایی شدم ، لال شدم ، دل شکسته ، ساده ای ماندم با لباسی پاره ، من محمدم ، ساده دلی رانده شده ، به جرم عاشقی ، به جرم عشقی سخت ، من محمدم زاده شده در انتهای زمستانی سرد ، رو به بهار ، ولی سالهاست سال زندگییم جز اسفند ماه دیگری به خود ندیده ، نوشتم برای برگ زرد شد خشکید ، نوشتم برای آب ، سرد شد یخ بست ، نوشتم برای کاغذ مچاله شد ، گریست ، درد دارم دردی عجیب ، سالهست نخندیدم ، سالهاست به خود در آینه نگاه نمیکنم ، من سایه شدم ، غرق شدم میان آدمهایی که گذر کردن برایشان عادتی شد از روی بیکاری ، دنیای سرد من بوی نم گرفته ، بوی مردگی ، بوی غم گرفته ، خسته شدم عجیب خسته شدم
:: برچسبها:
مات مانده ,
سر به مهر ,
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20